نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

!!

خوب نیست وانمود کنی!

خوب الان وضعیتم مث آدمیه که توی بیابونه که به یه سراب دلخوشه!!!

بدوخوبشو نمیدونم……

شاید خوب !

شایدم بد !

فقط اینو میدونم اون سراب منو زنده نگهداشته!

حالا کی این بیابون تموم شه

و

اون سراب ناپدید الله و اعلم !

خودمو از دیشب سپردم دست باد سرنوشت که هرسو میخاد ببره ، ببره !!!!!

امیدوارم تموم شه ! این وضعیتم !


مامانم حرف قشنگی  زد:  هیچ وقت قضاوت نکن ... اونم یه طرفه!!!

اینو من برای بار اول از مادرم شنیدم!

برای همین میگم مامانم گفت!!!

وقتی به اون نتیجه رسیدم .. دیر بود!!

ضعیف شدم!

قلبم خیلی ضعیف شده!

برای مسیر اشتباهی که رفتم اونم از روی پل شکسته!

میخام برای خودم باشم نه هر غریبه ای !!!

کاش میشد مث راننده های تاکسی روی یه برگه نوشت

حرفی رو که میخای و به شیشه چشمات بزنی

تا اونی که نزدیکت میشه از توی چشمات بخونه!!!

ازم دور شو!!!!

خستم ... از هرچی تو حالم بهم میخوره!!!



ماموریت


من در یک ماموریتم!!!!

ماموریتی برای دوری از تو!!!!

ماموریتی برای فراموش کردنت و فرار کردن از دستت

که باهات صحبت نکنم و تورو نبینم!!!

در یک کلام : ماموریت غیر ممکن!!!


پست


ملت ساعت ۱ نصف شب یواشکی ازخونشون میزنن بیرون


میرن پارتی، عشقو حال و سحری….
اونوقت من ساعت ۱ نصف شب یواشکی از اتاقم میزنم بیرون میرم….
تو آشپزخونه واسه خودم نون پنیر درست می‌کنم
بر می‌گردم واسه شما پست میذارم



یونی

خدا نصیب هیچکدومتون نکنه

اونروزیا که سرما خوردین،

یه امتحان خیلی سختم دارین،

و درست بعد از شروع امتحان یوهو ابریزی دماغتون به طرز فجیعی شروع بشه

و ببینین که دستمالم همراتون نیست و دردناک تر از همه اینکه

(الان اشک تو چشام جمع شده)

خوشتیپ ترینو خوشگل ترین پسر یونی هم درست کنارتون نشسته باشه،

اصن یه وعضی:|‏

هیچی دیگه همیجور اب دماغتون رو لباسو برگه امتحانیتون روان شه..

تا اینکه پسره یه دسمال از جیبش دربیاره بگیره طرفت یه نگاه تحقیرامیزم بهت بندازه:‏‏(‏‏(‏‏(‏

امروز با پاگذاشتن توی محیط یونی باز خاطرهای این چنین برام تداعی شد...


بالاخره


بالاخره هرکاسه ی ، اش رشته ای تموم میشه هرچقدر هم که اروم بخوری ....

ای از دردناک ترین درد های زندگیه.

یه جاهای راه رو اشتباه میرم .. خودمم میدونم اشتباس هاااا

ولی خوب با پروویی تموم باز جلوووو میرم!




مادرم


مادرم گفت که عاشق نشوی ! گفتم چشـم!!!!

چشـم های تـو مـرا بی خبـر از چشمـم کـرد!!!



:|

ورودی های ۹۲ عزیز
۵شنبه جواب دانشگات اومد
شنبه ۸ صبح سرکلاس حاضر نشو.

نذری نمیدن که واستا از هفته بعد همه باهام بریم ...

کسی...

نمیدونم چمه .. !!

میخوام به خودم و اوضاعم یه تکون درست و درمون بدم!

ولی دست و بالم بستس!

کاش ذهن آدمم میشد با پاکن ، پاکش کرد!

یه حرفایی تو فکرمه که نمیتونم پاکش کنم!

یه کم خستم!

از جرو بحث!!

دیروز غروب عین لیوان شکسته بودم!

که هرکسی می اومد دورم زخمیش میکردم!

راستی میثم برای یه ساعت خوشم ازت مچکرم دادا ....

الام میخوام یکی باشه تا بتونه قلب سنگینمو سبک کنه!

کسی هست؟؟؟

یه روز یه بنده خدایی گفت از هرچی مردِ متنفرم ...

یه شوخی معمول بود که منم بهش گفتم!

مجبور بودی همه رو امتحان کنی؟؟؟

برگشت یه نگاه تلخ کرد و گفت یه روزی میاد که یکی به پستت میخوره و میفهمی

تنفر قشنگترین حسِ به جنس نر :)


نوشتم تا سبک شم ... ولی باز سنگینم از حس بد!


پیمان زناشویی


متن پیمان زناشویی باستان " آریایی " :
داماد : به نام نامی یزدان تو را من برگزیدم از میان این همه خوبان ،
برای زیستن با تو میان این گواهان ،
بر لب آرم این سخن با تو وفادار تو خواهم بود در هر لحظه هر جا ،
پذیرا میشوی آیا؟
عروس: پذیرا میشوم مهر تو را از جان هم اکنون باز میگویم
میان انجمن با تو وفادار تو خواهم بود
در هر د م, هرجا با اجازه


پست قشنگیِ البته بدون زیر نوسی :)



خواندنی

پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:

«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»

دختر جوان با صدای بلند گفت:

«نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»

تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.

پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت:

«من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،

گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»

پسر با صدای بسیار بلند گفت:

«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»

وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند،

پسر به گوش دختر زمزمه کرد

« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم!!»