نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

پاییز امسال

من دختر قوی ای هستم .

ولی دیگه شونه هام خسته شدن .

کاش می فهمیدی ... کاش می فهمیدین ...

دلم می خواد تو قطره هایِ بارونِ پاییزِ امسال غرق بشم و برم ...

برم ...

برم  ...

برم ... به یک جای دور ... خیلی دور ...

 جایی پر از ناشناسی ... آسودگی ... رهایی ...

 بی فکر ... بی هیاهو ...

شاید ... روزی ...

با بهاری  ...  باریده بشم ...


خوشحال ... بی دغدغه ... در آغوشِ گرمش ...


...

 اگر  روزى 

کسى 

مهربانى  تو  را   

ارج  ننهاد

و به تحقیر     فرشته ى مهربان      خطابت کرد

باید   سکوت کنى

باید   سکوت کنى  و  یاد بگیرى   چگونه  وجودت را 

از گزند  همه ى  کلمات زشت   محافظت کنى

و فکر کنى  دیگر هنگام  آن  است که    به ایستى

در مقابلِ همه ى واژه هایی  که  با چشم هاى بسته

همه ى خوبى هاى تو را   مسخره مى کنند

از فرط خشم    یا    ناکامى هایى که

مسببش   هرگز   تو   نبودی

چه خوبه آدم یه جایی داشته باشه که پرینت نخاد 

پیگیری نخاد 

دیروز خیلی اتفاقی توی تلویزیون دیدم 

یارو گفت :آبروی مومن حرمتش از خونه ی خدا واجبتره...

هرگز این جسارتو نکردم

امیدوارم کسی هم اینکارو با آبروی من نکنه

حرف نگفته زیاد دارم برای دل و جانی که به گوش بشینه 

ولی انگار دل دیگه کار نمیکنه 

گوشی که دروازس و چشمی که حیض 

ریخته پر شده....

یعنی من موندم دخترای دهه هشتاد چی میگن