نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

پ .یاهو . کام

امروز الکی اومدم اینجا صندووق پستی ام رو خوندم...

:)))

کلی خندیدیم با سمانه ...

خوب چه فشاری روت اومده میای میخونی و مینویسی من روانی ام :))

خداییش خیلی مهمم خعلی که یارو اومده وقت گذاشته و از خودش حرف دررررررر کررررده البته نه از دهنش از یه جای دیگش ;-)


کم حرص بخور برادر

مرد دیگه وجود نداره اخه یارو ریده ایمیل هم جرات نمیکنه بزاره....

در گالتو ببندو بخونو رد شو.


مخاطب میم این پست ب تو ربط پیدا نمیکنه :-)

هیچ و پوچ

راست میگن بند کیفت و این حرفاااا…… :/

زمونه ی بدی شده به مولا ... برادر به خاهر خودشم رحم نمیکنه!!!

یکی از برادرامو دیشب خاک کردم با دستای خودم.


حوصله نوشتن از هیچ دری رو ندارم

احتمالن تصمیم جدی بگیرم.

توکل به خدا...

نمیدونم چی بگم جز اینکه باید ریسک کنم.



:-\

برادر من چیزی نیست ک شمارو ناراحت کنه...

سخت نگیر!!

بگذر و برووووو...


راستی مرد باش.

اینقد ک یه زن روت بتونه حساااب کنه!




امروز با بهار حرف زدم ..

فک میکردم مادرم قابل اعتماده

واااای ک راسته وقتی از چشم بیفتی 

از چش همه میوفتی…

ننم انگار از صد تا دشمن بدتره...واییییی واااایییییی اینا کین دیگ , انگار سر راهیم من...

همینکه برم از اینجا وقتی بمیر ن میام

میام میرینم ب قبر والدینمو مرحمت عالی زیاد میرم .

ببین نمیتونی بفهمی نخون.

حلال نمیکنم کسی ک بدون راه رفتن با کفشای من 

درمورد راه رفتنم قضاوت میکنن....