نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

سال جدید

۵ ساعت مونده تا سال هزارو سیصدونودو هشت

بی انگیزه جلوی تلویزیون لم دادم و علیخانی میبینم ...

یکی هم نوحه میخونه.

دندونمم درد میکنه....



سالی که نکوست از بهارش پیداس 

اسفند نودهفت

چقدر گاهی آدمِ بدی میشوم 

ولی انگار هیچ وقت آدم خوبی نمیشوم


ولله ... آخه ب تو چه که خدا چطور جواب کیو چطور میده ...

زن بیچاره خدا چه تو دهنی بدی بهش زد ، خب اصلا به من چه


بی هدف مینویسم

بی هدف زندگی میکنم

انگار زندگی نمیکنم فقط زنده ام ...

تنها کارم شده ماه به ماه برم اقدسیه ، اونم برای ترمیم ناخنام 


همین...

توی سن کم سی سالگی  سن کممممممممم سن کمو خوب اومدم ، حالا....هرچی...

مثل پیرمردا خب چیه دوست ندارم بگم پیرزن ، دوست دارم برگردم ده سال پیشم نه یازده دوازده سال پیش نهههههه از دبیرستان شروع کن خدا میشه ؟؟؟؟

خودم میدونم چهل سالم میشه و همینم ک هستم هیچی به هیچی...

اصلا مگه قرار دکتر شم 

نه فقط دوست دارم مسیرمو یه جور دیگه انتخاب کنم ...