فاجعه زمانی اتفاق می افتد که
کسی را دوست دارید
که نه درکت میکند
نه حرفایت را میفهمد
اما باز تو دوسش داری
نمیتوانی از او بگذری
بودنش زجرت میدهد
نبودنش هم زجر آور است
این یعنی فاجعه ...
ولی فاجعه دوم که با نبودنش کنار بیایی و صبر کنی تا زمانه زخمت را مرحم بخشد!
خیلی بهتر است .. خیلی.......
پست قبلی نوشتم دلم را بر میدارم میبرم!
اینجا دلی برای نوشتن دیگر نیست !!!
اینجا برایم معنی خاصی داشت که دیگر ندارد!
بعضی خاطرات خیلی عجیبند...
گاهی اوقات میخندیم به روزهای که گریه می کردیم ....
گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی که می خندیدیم......
امروز منتظر یه اشاره ام تا همه ی خاطراتم را دور بریزم و یا شاید هم زنده کنم!
فکر میکردم روزگار از من گلایه بیشتر داشته باشد!
همیشه پر بودم از گلایه های کلیشه ای ...
روزگاری که روزهایم را میدید و هیچ دم نمیزد!
الان هم دم نمیزند!
دم نزدن ینی این که فراموش شدم!
میدانی امروز روز من است یا دلم را برمیدارم و میبرم!
یا دلم را همینجا دفن میکنم!
این آهنگ رو خیلی دوست دارم ..
پیش مامان بودم هر شب با هم گوشش میدادیم!
یادته؟؟؟؟
امشب دوباره اومدی تا رویاهام رنگی بشه
شاید همین خواب عمیق پایان دلتنگی بشهبا رویاهات سر میکنم......
با رویاهات سر میکنم...
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
آهنگ وبلاگم!
"زن امانت است نه برای اهانت"
از بیانات زیبای شیخ دکتر عایض القرنی
ولی متأسفانه ...
خدای مهــــــــــربانم ..
امروز دوباره از خواب بیدار شدم ...
نفس میکشم..
عزیزانم یک روز دیگر کنار من هستند!
از تو ممنونم
از بیرون اومدم .. خیلی خسته بودم واقعاً خسته بودم! و البته یه کمم گرم!
و یه کمم عصبی چون باز از طرف خانواده محترممون کلی مورد بازجویی قرار گرفیتم!
داشتم از زور عصبانیت منفجر میشدم ... که امیر گفت زیبا آب نمیخوری!
با نگاه عصبانی نگاهش کردم!
نگاهم که به نگاهش خورد ... دیگه هیچی نفهمیدم!
چقدر صورت امیر معصومه با اینکه پسره با اینکه ۱۴سالشه!
دیگه داره مرد میشه!!
عمر چه زود میگذره !!
دیگه عصبی نبودم ... چقدر چسبید ! حیفم اومد ننویسم !
زندگیم با همه بالا پایینی هاش .. یه وقتای زیبا میشه !
مث اسمم!
امیرم .. عزیزم ، تو یکی از عشق های زندگی منی !!!
یادمه همیشه مامانم میگفت : آب نطلیبده مُراده!
یادت هست؟"آب نطلبیده مراد است"
چقدر آرومم کرد .. این بود که به حق این مطلب پی بُردم!!!
نمیدونم کی نوشته این جمله رو ... ولی مامانم همیشه میگفتش!
حالا اینا به کنـــــــــــــــــــااااااار!!!
نمیشه مُراد نباشه مثلاً اشکان باشه .. یا پارسا :))
آب مراد ... قبول ! من موندم یخش چیه ؟؟؟
تو اوج ناارحتیم باز من همون خُل همیشگیم!
زندگی جریان داره.. باید خودمو بسپارم دستش .. تا ببینم به کجا میبرتم!
خدا جونم دعای مادرو یادت نره .. فقط عاقبت به خیری!
بازم ممنونم!
بعد مدتها رفتیم و فیس بوکمونو چِک کردم!!
همه چی اَمن و اَمون بود !
دوستای فیس بوکیم که اغلب فامیل دور و نزدیک دوستان و آشنایان هستن !!
" عین اعلامیه نوشتم "
کما فی سابق مشغول عکس گذاشتن و لایک عکس همدیگه بودنم !
اونم چه عکسایی ، عکسایی که خیلی شخصی هستند اغلب!
بعضی وقتا یه عکسایی میبینم که واقعاً میمونم با چه اعتماد به نفسی
اینا رو میزارن واسه دید عموم!
به قول یکی از دوستای فهیمم!
دم فاحشه گرم که واسه پول میره و لخت میشه
نه واسه یه مشت لایک و کامنت...!!!
واسه کی بگی اینا رو ؟؟؟
نمیدونم چرا من اینقدر برنامه کلاه قرمزی رو دوست دارم!!!
با اینکه خیلی کم تی وی میبینم ولی ..
این برنامه از اونایی که همیشه میبینم !!!
شاید واسه اینجور حرفا باشه !!!
امروز هم گذشت ...
باید به بعضیا گفت : پاشو برو یه کم لای اون کتاب واموندتو باز کن ثوااااااااااااااب داره !!
فردا روز شلوغی دارم به شلوغی شهر تهران!!!