نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

نگاه زیبا

لحظه ها میگذرند و دیگر بازگشتی نخواهد بود...

پایان

اگه اینجا الان مینویسم فقط برای اینه خودمم دارم شاخ درمیارم!

من ی پست گذاشتم به عنوان یادآوری

دوبار این یادداشت رو انتشار دادم!

ولی خوب جالبه برام هی حذف میشد!!!

موندم آخه چرا؟؟؟

ملائکه اومدن آخه...

راضی نبودن منو بدن شوهر :)))))

خلاصه بعداز اینکه این پست مرموز رو دوبار انتشار میدادم ،

 و خود به خود حذف میشد!!!

خودم حذفش کردم!


حس بدی به آدم دست میده ... وقتی میفهمه دوسال و اندی بازی خورده!

الان مث کسی هستم .. دمم رو ، روی کولم گرفتم و دارم فرار میکنم!

چه تند هم فرار میکنم

خودم جان ناراحت نباشی ها جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است ...

دوست دخترای یه بنده خدایی بیشتر از من اینجا رو میبینن!! :)) به غرعان...

خوشحال  باشید و جشن بگیرید که تموم شد!!

ولی بخدا من از شما شادترم!

مث یه خواب بود که الان بیدار شدم!!!

از این به بعد میدونم به کسی هیچ تعلقی ندارم جز خودم جان!

رابطه های امروزی نخواستن همدیگه نیست خواستن یکی دیگه ست !

حس خوبی دارم با اینکه امروز روز من نبود!

و

بعضی ها دستشان    رو    می شود
امااااا
رویشان      کم       نمیشود.!!!!

چقدر هم زیاد هستن این بعضی ها ): (:


اینجا رو دیگه آپ نمیکنم!

فکرمه برم توی بلاگای دیگه وبلاگ بزنم اینجا رو رها کنم!

پرشین بلاگ فک کنم خوب باشه!

خسته شدم از کشمش های اینجا .. از بعضی خاننده های خاموشش!!

بعضیاشون که میدونم خیلی محبت دارن و گاهی ابراز محبتی میکنن!

و تک و توک .... نمیدونم بگم چی یه موجوداتی بیکار که دنبال سوژن!!

به هرحال به پایان رسید دفتر ولی همچنان.... ما زنده ایم و زندگی میکنیم!!!


حلال کنید !

یا حق!!!