یه وقت های هست چه دلمون یه چیزایی رو بخاد و یه چیزهای رو نخاد ...
خدا دلش نمیخاد ما دلمون بخاد!!!
حالا بشین فکر کن ببین این جمله فیلسوفانه من عمقش کجاس!!!
باید بفهمیش تا بدونی چی گفتم!
من همیشه بعد مدتی فهمیدم دل خدا از دل خودم بم نزدیکتره!
دل خدا منو خیلی بیشتر از دل لامصب خودم دوست داره!!!
مچکرم خدااااا جون...
دارم یاد میگیرم خاطراتمو سطل سطل بیرون بریزم....
باید زودتر اینکارو میکردم .
الان راحتم ذره ای خاطره ندارم .. از هزار فرسنگی خاطراتمم نمیگذرم!خاطراتمو سطل سطل از زندگیم بیرون کشیدم!
چرا نمیتونیم همونطور که هستیم باشیم!!
همونطور که رفتار میکنیم باید انتظار داشته باشیم همونطور هم درقبالمون رفتار شه !!!!
وقتی میتونیم طوری رفتار کنیم که دچار عذاب وجدان شیم پس چرا؟؟!!!؟؟؟؟!
کی باید یاد بگیرم میتونیم دوستای جدیدی داشته باشیم بدون طرد دوستای قدیمی!!!"یا که نادیده گرفتنشون"
راستگویی هم شعار شده !!!
دنیا را با زیباییهایش ببینیم.
ولی عادت جلوی همه ی این حرافا رو میگیره!
انگار ترک عاااااااادت واقعاً....
خواهید دید عاقبت بی محلی به عشق دختر را......
با سرعت نت کذایی ما دیدن نداره !!! ولی با کمی صبر ایوب اینم واسه خودش دیدنی میشه!!!
دیسک کمر مادرم.. !
تو راه برگشت مادری رو دیدم که یه دستش کلی خرید بود .. و به سختی فرزند حدوداْ سه سالش رو بغل کرد!!
خوب میتونست بغلش نکنه تا خودش راه برِ تا آدم شه ! گور باباش
ولی خوب امون از مهر گند مادری :|
موندم چطور یه مادر میتونه از چند تا فرزند نگهداری کنه اونم با مهر گند مادری !
ولی چند تا فرزند نمیتونن از یه دونه مادر نگهداری کنن!!
بعضیا چه اعتماد به نفسی دارن ...
ذات آدما عوض نمیشه !!!حتا با مرور زمان .. حتا با نفس قلم حرف زدن !
آدمایی که کرم دارن .. تا ابد و ازل تو جونشون اون کرمه هست !!!
جالبه ..
خدا رو شکر من گذشته ی سیاهی ندارم که برام عذاب وجدان شده باشه !
خدا روشکر میکنم که از خیلی ها گذشته روشن تری دارم !
گناه خود را بر دوش دیگری ننداز از زور عذاب وجدان " استاد "
" گاهی بعضیا ارزش تُف انداختنم ندارن " ... و تمام !!!
یادم باشه روزی به گذشتم نگاه نکنم و بگم گذشتم سیاه بود!!!
تو نگاه اول فک میکنی چشم ِ ولی ... مثل همون بعضی ها!!!!
جالبه که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند!!
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند!!
دلمان که میگیرد.....تاوان لحظه هاییست که دل میبندیم....
خداوندا!!!!
هرگز کسی را به آنچه قسمتش نیست ..عادت نده...
یادش بخیر اون روزی که .. ...نَه نَهههههه شب بود روز نبود ،داشتیم راه میافتادیم طرف شمال!!
تو ثانیه های آخر .... نت بودم !!
الانم تکرار شد .. تو ثاینه های آخر و اینجا ...
با چند تا تفاوت .. مسیر.. زمان.. ولی هنوزم همون احساس...
بعضی وقتها مجبوری تو فضای بغضت بخندی!! دلت بگیره ولی بخندی!!
شاکی باشی ولی شکایت نکنی ...خیلی حرفا رو بشنوی ....ولی..... نشنیده بگیری!!
شاید همش بخاطر اون جمله اولِ که نوشتم!!!
در دنیا،دو نابینا هست...
یکی تـو،
که دوست داشتنم را نمی بینی...
یکی من،
که به جز تو کسی را نمی بینم...
حوسم به توست...
حواست کجاست؟!
دلم با توست...
دلت کجاست؟!
چشمانم چهره تورا مرور میکند...
نگاهت به کیست؟!
دستانم برای تو مینویسد...
دستانت کجاست؟!
من در خلوتم به یاد توام...
تو در خلوتت به که می اندیشی؟
من برایت دلتنگم...
تو دلت برای که می تپد؟!
من میخواهم حتی از من دور،... اما باشی ، نفس بکشی، راه بروی و بخندی...
تو از زندگی چه میخواهی؟!
... و در نهایت چند چیزمان یکی بود ؟!